آه از این زشتان که مه رو مینمایند از نقاب
از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد
سگ نهای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب
تو سؤال و حاجتی دلبر جواب هر سؤال
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب
وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب
او ز نازش سر کشیده همچو آتش در فروغ
تو ز خجلت سر فکنده چون خطا پیش صواب
گر خزان غارتی مر باغ را بیبرگ کرد
عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب
برگها چون نامهها بر وی نبشته خط سبز
شرح آن خطها بجو از عندهام الکتاب
بال خود را بستم
رفتم از وبلاگ نویسی در دنیای پارسی بلاگ بیرون .
دلم برای اینجا خواهد شد تنگ !
من به میهمانی بلاگفا رفتم ...
بَعد نوشت : واقعاً از جناب آقای سهراب سپهری پوزش می طلبم .
خدا حافظ